کتاب اثبات الهداه حکایتی را از ماجرای مغلوب شدن اطرافیان متوکل عباسی در برابر ابهت و نورانیت حضرت امام هادی (ع) نقل کرده است.
متن این حکایت تاریخی به شرح ذیل است:
عظمت و شوکت او ما را گرفت
محمّد بن حسن علوى حكايت می كند: در زمان کودکی به همراه پدرم جلوى درب ورودىِ ملاقات كنندگان متوكّل عبّاسى ايستاده بودم و جمعيّت انبوهى از اقشار مختلف نيز آماده ورود و ملاقات بودند.
در اين بين ، خبر آوردند كه حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام مى خواهد وارد شود.
و ديده بودم كه هر موقع حضرت از جلوى جمعيتى عبور مى نمود جمعيّت به پاس احترام و عظمت او سر پا مى ايستادند.
در آن روز عدّه اى تا شنيدند كه امام هادى عليه السلام تشريف مى آورد، گفتند: ما از جاى خود حركت نمى كنيم ، چون او جوانى بيش نيست و بر ما هيچ مزيّت و فضيلتى ندارد.
ابوهاشم جعفرى كه در آن جمع نيز حضور داشت و سخن آن ها را شنيد، گفت : به خدا قسم ! همه ما و شما در مقابل او كوچك و ذليل هستيم و هر وقت تشريف بياورد و او را ببينيد، ناخود آگاه از جاى خود حركت مى كنيد و به احترام او خواهيد ايستاد.
در همين بين ، حضرت وارد شد و همين كه جمعيت چشمشان به وجود مبارك و جمال نورانى آن حضرت افتاد، از جاى برخاستند و با احترام و ادب ايستادند.
هنگامى كه حضرت عبور نمود و رفت ، ابوهاشم به افرادى كه در اطراف او بودند، گفت : پس چه شد، شما كه مى گفتيد: ما حركت نمى كنيم؟!
در پاسخ گفتند: به خدا قسم ! همين كه چشممان به حضرت افتاد و او را ديديم ، عظمت و شوكت او، ما را گرفت و بى اختيار از جا برخاستيم و احترام به جا آورديم .
إثبات الهداة : ج 3، ص 369، ح 32.